دست و چشم و انرژی
*یادمه سالها پیش دنبال یه خیاط بودیم برای عروسی عمهجانم برامون لباس بدوزه. والا از عنفوان کودکی از چند تا چیز اصلا خوشم نیومد: یکی جشن بیمعنی عروسی، یکی بچه زاییدن و بزرگ کردنش، یکی مهمون سرزده و غیره که بخوام بگم، لیست بلندبالایی میشه و بهتره الان بیخیالش بشیم.
ولی خب عروسی عمهم بود و نمیشد به عادت معهود بهونهای بتراشم و نرم. حوصلهش گشتن دنبال لباس رو هم نداشتم. آدم پیرهن کوتاه و دامن فلان و پشت گردنی و دکلته و این اداها نبوده و نیستم. یعنی کلا به نظرم ایرانیها توی این کارا خیلی اغراق میکنن و انقد به زور لباسای تنگ و کفشای بلندی که نمیتونن باهاش راه برن - چارپایه - و کلاهگیس و مژه مصنوعی و تاتو و گریم، تغییر ماهیت میدن که وقتی وارد مجلس میشی، باید یه دور همه معرفی کنن خودشون رو!
خلاصه یکی از دوستان گفت من یه خیاط میشناسم که کار ش واقعا تمیز ه اما دستش سنگینه!
من اولین بار این اصطلاح رو میشنیدم. گفتم یعنی چی دستش سنگینه؟
گفت یعنی لباسی رو که برات بدوزه، نمیتونی یکی دو بار بیشتر بپوشی.
یادمه گفتم به این چیزا اعتقادی ندارم و مامان رو مجبور کردم برای اثبات نادرستی این مدعا هم که شده، بریم همون خانوم برامون لباس بدوزه
خلاصه خانوم خیاط کت و شلوار من و سیستر رو دوخت تر تمیز و خیلی خوب. ما پوشیدیم و رفتیم عروسی اما توی تنم کلا راحت نبود. یعنی کلا با کت مشکل دارن من.
یادم نمیاد لباس سیستر چی شد اما لباس من داخل کمد موند چون مناسبتی نبود که بشه بپوشمش. یه روز دختر دوست مامان اومد دم در گفت میخوام برم عروسی و لباس ندارم. اون لباست رو بهم قرض بده.
والا من اون زمان دلم براش سوخت فکر کردم واقعا پول نداره بره لباس بخره. حساسیت خاصی هم به کت و شلوار مذکور نداشتم چون ازش خوشم نیومده بود و توی تنم راحت نبود. راستش چندشم هم نمیشد بخوام بدم دوستم تنش کنه اما خب اون زمان، رو م هم نمیشد بگم لباس به کسی قرض نمیدم. هرچند الان جوری شده که حتی سیدی و کتاب هم قرض نمیدم چون یا باید قید ش رو بزنم یا با 500 بار یادآوری از حلقوم فرد قرضگیرنده بکشمشون بیرون. پس بهتره کلا قرض ندم و مثلا به جا ش اسم و آدرس مغازهای رو که ازش خریدم میدم که خود طرف بره بخره.
البته من آدمی بودم که واقعا معتقد نبودم به تلنبار کردن کتاب توی خونه اما خب چند باری کتابا رفتن و برنگشتن و مجبور شدم دوباره برم بخرم. کلا هم آدمیم که خیلی راحت هدیه میدم اما قرض دادن برام خیلی ناخوشایند ه و چیزی هم قرض نمیگیرم. کلا اعتقاد دارم که کهن جامهی خویش پیراستن، به از جامهی عاریت خواستن.
خلاصه کت و شلوار مذکور رفت - با اینکه بزرگ بود برای دختر ه - و با بوی عرق آمیخته به عطر بیک! برگشت. و من باز بچگی کردم و رو م نشد نگیرم ازش و بخوام اول ببره خشکشویی و بعد لباس تمیز رو برام بیاره.
میگم که. کلا برام هیچ اهمیتی نداشت اون لباس و همین که حداقل کسی بپوشه و کار ش راه بیفته برام کافی بود.
بعد هم مامان برد داد خشکشویی و باز لباسه موند توی کمد. یک بار هم شلوار ش رو با مانتو پوشیدم رفتم بیرون که خب سختم بود و دیگه کلا اون لباس به ابدیت پیوست و جمعا فقط 3 بار پوشیده شد. بعد هم دادمش بره که الکی توی کمد آینهی دق نشه برام چون مطمئن بودم نمیپوشمش.
سرگذشت لباس سیستر هم شبیه همین شد. و اثر نیروی انتظار هم نبود چون ما هیچ اعتقادی به سنگین بودن دست و سبک بودن پا و شور بودن چشم و این حرفا نداشتیم.
اما بعد کمکم حسابی اعتقاد پیدا کردم. آخرین نمونهش هم این بود که من همیشه به گوشوارهی بدل حساسیت شدید داشتم و آرزوی یه جفت گوشوارهی رنگی رنگی به دلم مونده بود. تا اینکه نارنجی بیخبر از همه جا برام یه جفت گوشواره پر نگین بلند هدیه گرفت. من هم دیدم دلم نمیاد ازش بگذرم. این شد که برداشتم گوشم کردم. گفتم فوقش اذیت میشم در شون میارم.
خلاصه رفتم مهمونی و برگشتم. شب، موقع خواب رفتم جلوی آینه دیدم وااااااااای اینا رو ببین (-: اصلا یادم رفته بود گوشوارهها رو. و اصلا هم اذیت نشدم.
از ذوقش فردا هم همون گوشوارهها رو گوشم کردم و در کمال ناباوری باز هم اذیت نشدم. خلاصه دست نارنجی کلی برای من سبک بود و بعد از اون رفتم چند تا گوشواره که خیلی دلم میخواست داشته باشمشون رو خریدم و دیگه اذیت نمیشم.
درسته که آلرژی بیدلیل به وجود میاد و بیخبر هم خوب میشه اما شدیدا معتقدم دست نارنجی سبک بود یعنی انرژیش برای من مثبت بود وگرنه خیلی شده که کسی برام هدیه گرفته و با اینکه خیلی هم از قیافهی هدیهی مذکور خوشم اومده، اما یک بار هم نشده ازش استفاده کنم یعنی نتونستم و پیش نیومده.
بعضیا هم برعکسن. اسمشون، دستشون و چشمشون توی هر کاری میاد، اون کار خراب میشه و به بنبست میخوره. دنیاست و انرژیها. انرژی هم خوب منتقل میشه مخصوصا برای متولدین بهمن ماه!
میدونی مریمی ما خونه اونا رو با شرایط ویزه اجاره کردیم و اون الان چون معتقده که به ما لطف کرده پس صاحب زندگی ماست و اگه بره رو دنده لج هنوز نیومده باید دوباره اسباب کشی کنیم.ما از قبل این احتمال رو میدادیم کاری نمیشه کرد اما درد من از مادرشوهر مهربونمه (واقعا مهربونه) که ولش کنی 24 ساعت خونه ماست و از بدبختی بدجور به همسر من بین پسراش علاقه داره
میگم من این لباس و کلا 3 بار تو خیابون بیشتر ندیدماا پس بگو شوهرش دادی رفته : دی :))) بعدشم طبق اندازه گیری های من نسبت اعتقاد نداشتن شما به اعتقاد داشتن ت 3 به 2 بوده. البته یه جا چون گفتی حسابی اعتقاد پیدا کردی میشه 3 به 3 در نظر گرفت . با تشکر از میزان آماری شما :))))
چه جالب ! تا حالا بهش فکر نکرده بودم !
چه جالب!برای منم پیش اومده که مثلا به چیزی حساسیت داشته باشم بعد یه دفعه ای کسی برام بخردش یا بهم قرض بده و ... و حساسیت من از بین بره و... خیلی خوشم اومد از این پستت[قلب]
از اینکه گفتی از قرض گرفتن و دادن بدت میاد، حدس زدم بهمن ماهی باشی! آخرین جمله ات هم حدسم رو تایید کرد[لبخند][لبخند]آخه منم بهمن ماهی هستم!